جک و پیامک و اس ام اس های روز

behtarin sms shabe chelle , behtarin sms yalda , jadidtarin sms shabe yalda , payamake shabe yalda , sms joke shabe yalda , sms

جک و پیامک و اس ام اس های روز

behtarin sms shabe chelle , behtarin sms yalda , jadidtarin sms shabe yalda , payamake shabe yalda , sms joke shabe yalda , sms

sms شب یلدا-sms شب چله-اس ام اس روز آخر پاییز-اس ام اس شب اول زم

sms شب یلدا-sms شب چله-اس ام اس روز آخر پاییز-اس ام اس شب اول زمستون-اس ام اس طولانی ترین شب سال       http://www.gouk.blogfa.com

درختان سبز حیاط دانشگاه سه بار به خود زمستان دیدند تا ما به دوره ای جدید پا

گذاشتیم،فیزیوپاتولوژی.

درس ها اختصاصی تر,شیرین تر و بالحق سخت تر شدند!

یکسال خواندیم و خواندیم...امتحان پشت امتحان و بالاخره قلب و کلیه و گوارش و غدد و

روماتو هم گذشت...

اسممان را کار آموز گذاشتند،روپوش های سفید در محیط بیمارستان ! کمی به دکتر

شدن نزدیک تر شده بودیم...روز اول هر ماه توجیه می شدیم تا بچه های خوبی باشیم!

هر روز سر زدن به مریض ها و شرح حال گرفتن ها ، از شرح حال کارورزان تقلب کردن

ها ....درس خواندن ها و نخواندن ها ...امتحان پایان بخش ها ،شیطنت ها،شادی ها و

غم ها... دو سال زمان کمی نبود... و در پایان چند ماه درس و استرس برای امتحان پیش

کارورزی.آن هم گذشت...ساده تر از آنچه تصورش را داشتیم!

۵ سال و نیم گذشت ...کمک بزرگ تر شده بودیم... تغییر کرده بودیم ...دوستی هایمان

بعضی محکم تر و بعضی سست تر شده بودند ...پدر و مادر ها نشنیده بگیرند در این سال

ها که بزرگ تر می شدیم همه مان عشق و عاشقی را نیز تجربه کردیم!

دانشگاه و دانشگاهی ها هم مثل ما تغییر کردند.کتابخانه به آن طرف حیاط رفت،چندین

کلاس درس اضافه شد ،رییس دانشکده عوض شد و دکتر ملک نیا از پیش ما رفت و

چشمانمان را تر کرد ...دیوار های دانشگاه و آدم های درونش نیز کمی شکسته تر شدند

و ما می فهمیدیم زمان دارد چه زود میگذرد....

کمی خسته شده بودیم... و خلاصه اینکه گل مان که هنوز کمی تر بود خشک شد و ما

شکل گرفتیم و وارد دنیای آدم بزرگ ها شدیم ...و حال کارورز شده بودیم ...

دیگر تا پایان راه زمان زیادی نمانده بود ...

بعد از جنگ و جدالی نا آشنا برایمان تعیین کشیک کردیم و در روز های نخستین نوروز ٨٧

اولین کشیک را تجربه کردیم ...چقدر اضطراب داشتیم ...آن روز ها هر مریضی با دل درد

شکم حاد بود و هر مریض مسنی MI !! به هر نحوی از رفتن به اعزام سر باز می زدیم!مگر

می شد ما به تنهایی برای ساعتی مسؤل جان بیماری باشیم!؟!

مریض ها و کم سوادی ما یک سو ...همراهان مریض سوی دیگر ... رفتار و گفتار و نوشتار

ما همه زیر ذره بین بود ...چه شب هایی که با خواب آلودگی سر کردیم و خدا خدا کردیم

تا صبح مریض بد حالی نیاید و با شنیدن کوچک ترین صدای چرخی آماده اعلام کد

میشدیم!

اولین هایی را تجربه کردیم ... اولین کشیک ...اولین پزشک اورژانس ... اولین مورنینگ ...

اولین کد ٩٩ ...اولین شب در پاویون ...اولین تزریق ... اولین سوچور ...اولین کستینگ ...

اولین باری که بخاطر بیماری با پرستاران اورژانس درگیر شدیم ...اولین باری که بیمار

هیستریک دیدیم و ترسیدیم و اینطرف آنطرف دویدیم و آخر کار فهمیدیم رو دست خورده

ایم!چه تجربه های عجیبی کردیم!هرگز آن شب را که انترن قلب بیجاره ای بودم و از شدت

خستگی و فشار کار شبانه در ccu گریستم را از یاد نمی برم و شب هایی که اشک

خوشحالی برای بهبودی مریضانم ریختم را نیز...

همیشه دلم برای مریض ها تپید و از صمیم قلب دوستشان داشتم و می خواستم

برایشان کاری انجام دهم...هر چند کوچک !

از آنچه پاویون انترن های آقا می خواندنش،اطلاعات دقیقی در دسترس نیست.اما بر طبق

اخبار رسیده شور و شعف زیادی در آنجا حکم فرما بوده است و با وجود پاتک های گاه و

بی گاهی که به آن ها زده میشد ،ظاهرا این شادمانی تا همیشه پا بر جاست !

ما که بخیل نیستیم!!

آرام و آرام جا افتادیم و از استرس هایمان کاسته شد...

روز ها و شب ها به سرعت می گذشتند و فاصله بین اولین و آخرین روز هر ماه انگار چند

روزی بیش نبود ...

انترن سال بالایی شدیم ..این لقب را دوست نداشتم.بار مسؤلیتش زیاد بود و علم ما

هنوز اندک...

این بین درگیر پایان نامه هامان نیز شدیم و به قول دوستی به جرم دکتر شدن از خود دفاع

کردیم...ذره ذره آخرین ها نزدیک می شدند ...بوی پایان می آمد ...طعم جدایی ... چه

طعم گسی !

آخرین بخش، آخرین کشیک، آخرین امتحان و آخرین روز انترنی !

شب کشیک آخر را به یاد داری؟؟در سکوت نشسته بودیم و هیچ کس سراغ تخت ها

نمی رفت ... انگار اگر نمی خوابیدیم آن شب تمام نمیشد!  باورش سخت بود ...!

و به اینجا رسیدیم....به اینجا که هستیم... تمام شد !

و امروز هر چند در این محفل جشنی بر پاست اما از دل هایمان اگر بخواهی بدانی غم

غریبی دارد...امروز روز خداحافظی ست! خداحافظی با همه آنهایی که ٢۵٢۴ روز را

کنارشان گذراندیم ... همه آنهایی که برای هم خاطرات تلخ و شیرین ساختیم !

همه آنهایی که تا همیشه گوشه ای از فکر و قلب مان را از آن خود دارند ...

امروز روز خداحافظی ست!

و امروز باید درودی بگوییم به دنیایی نو!

ما پا به عرصه مقدس طبابت گذاشته ایم...

آنجا که هر چه داناتر،مهربان تر ,صبورتر و دلسوز تر باشی...پر بار تری !

آنجایی که ما مسؤلیم...مسؤل برترین نعمت خدا...سلامتی و جان انسان ها ...

پس بیا ...بیا تا دست در دست هم... شانه به شانه هم ... برای آخرین بار همه کنار هم

بایستیم و  قسم یاد کنیم ..

قسمی بر پایه مهر ،پاکی،وجدان ،صداقت و علم روز افزون...

قسمی که ما را ادامه راه بقراط ها و ابوعلی سینا ها میکند ...

چقدر شیرین است و جقدر سنگین !

بیا ،بیا تا سعی کنیم از بهترین ها باشیم!

هم کلاسی تا همیشه دوستت دارم و از همین لحظه دلتنگ توام!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد