جک و پیامک و اس ام اس های روز

behtarin sms shabe chelle , behtarin sms yalda , jadidtarin sms shabe yalda , payamake shabe yalda , sms joke shabe yalda , sms

جک و پیامک و اس ام اس های روز

behtarin sms shabe chelle , behtarin sms yalda , jadidtarin sms shabe yalda , payamake shabe yalda , sms joke shabe yalda , sms

sms شب یلدا-sms شب چله-اس ام اس روز آخر پاییز-اس ام اس شب اول زم

sms شب یلدا-sms شب چله-اس ام اس روز آخر پاییز-اس ام اس شب اول زمستون-اس ام اس طولانی ترین شب سال       http://www.gouk.blogfa.com

خردسال که بودم  ...

           تولدها معنای زیبایی داشتند

               و مرگ ها هنوز بدرستی معنا نشده بودند

               مرگ ،گریه اطرافیان بود و نبودن آن عزیز و رفتنش پیش خدا ..

بزرگ تر که شدم ..

           کم کم مرگ معنی شد و فهمیدم که چقدر نزدیک است...

          بر سال های عمر اضافه شد و بر تعداد رفتگان نیز ...

     وقتی انتظارش را نداشتم برای عزیزانی رقم خورد که وقت رفتنشان نبود

حتی گاهی برای آنان که از من کم سال تر بودند

و چه تلخ است...

      مرگ را باور کرده ام ..

     پذیرفته ام ...

   و میدانم که فقط برای دیگری نیست

                                  همین نزدیکی هاست..

    مرگ را باور کرده ام !!

با انسان ها خاطرات مشترک میسازیم...

         و روزی که نمی دانیم چقدر نزدیک است...

                                       تنها چیزی که از آنها برایمان باقیست همین خاطرات است !

    مرگ را باور کرده ام اما..

برای رفتگان عجیب دلتنگ میشوم...

برای گرمایشان ... نفسشان ... صدایشان ... حضورشان...

مرگ را باور دارم اما...

هر رفته ای گوشه ای از من را با خود می برد..

و عمق دل تنگی ام را بیشتر میکند...

پیام تبریک !!!

تبریک تولد !!!

پیام یلدا !!!

تو چقدر... ؟

          تو  چقدر مهربانی ؟

                       چقدر؟

                              چقدر؟

خودم می دانم!

آنقدر که قلبم را تا همیشه با خود ببری!

آنقدر که دیگر همتایت را نیابم!

آنقدر که تا همیشه حس شنیدن صدای پایت را در فضای اطرافم حس کنم...

پیام تبریک ...

ولی دیگر تعجب نمی‌کنم

چون تو یلدایی

چون تو یلدای منی...

دوستت دارم

دوستت دارم

دوستت دارم

همین و بس.

شب یـلـدا بر تمامی آریاییان مبارک باد.

به همین مناسبت اس ام اس های مربوط به طولانی ترین شب سال را آماده کرده و در ادامه مطلب قابل مشاهده است

sms شب یلدا-sms شب چله-اس ام اس روز آخر پاییز-اس ام اس شب اول زم

sms شب یلدا-sms شب چله-اس ام اس روز آخر پاییز-اس ام اس شب اول زمستون-اس ام اس طولانی ترین شب سال       http://www.gouk.blogfa.com

درختان سبز حیاط دانشگاه سه بار به خود زمستان دیدند تا ما به دوره ای جدید پا

گذاشتیم،فیزیوپاتولوژی.

درس ها اختصاصی تر,شیرین تر و بالحق سخت تر شدند!

یکسال خواندیم و خواندیم...امتحان پشت امتحان و بالاخره قلب و کلیه و گوارش و غدد و

روماتو هم گذشت...

اسممان را کار آموز گذاشتند،روپوش های سفید در محیط بیمارستان ! کمی به دکتر

شدن نزدیک تر شده بودیم...روز اول هر ماه توجیه می شدیم تا بچه های خوبی باشیم!

هر روز سر زدن به مریض ها و شرح حال گرفتن ها ، از شرح حال کارورزان تقلب کردن

ها ....درس خواندن ها و نخواندن ها ...امتحان پایان بخش ها ،شیطنت ها،شادی ها و

غم ها... دو سال زمان کمی نبود... و در پایان چند ماه درس و استرس برای امتحان پیش

کارورزی.آن هم گذشت...ساده تر از آنچه تصورش را داشتیم!

۵ سال و نیم گذشت ...کمک بزرگ تر شده بودیم... تغییر کرده بودیم ...دوستی هایمان

بعضی محکم تر و بعضی سست تر شده بودند ...پدر و مادر ها نشنیده بگیرند در این سال

ها که بزرگ تر می شدیم همه مان عشق و عاشقی را نیز تجربه کردیم!

دانشگاه و دانشگاهی ها هم مثل ما تغییر کردند.کتابخانه به آن طرف حیاط رفت،چندین

کلاس درس اضافه شد ،رییس دانشکده عوض شد و دکتر ملک نیا از پیش ما رفت و

چشمانمان را تر کرد ...دیوار های دانشگاه و آدم های درونش نیز کمی شکسته تر شدند

و ما می فهمیدیم زمان دارد چه زود میگذرد....

کمی خسته شده بودیم... و خلاصه اینکه گل مان که هنوز کمی تر بود خشک شد و ما

شکل گرفتیم و وارد دنیای آدم بزرگ ها شدیم ...و حال کارورز شده بودیم ...

دیگر تا پایان راه زمان زیادی نمانده بود ...

بعد از جنگ و جدالی نا آشنا برایمان تعیین کشیک کردیم و در روز های نخستین نوروز ٨٧

اولین کشیک را تجربه کردیم ...چقدر اضطراب داشتیم ...آن روز ها هر مریضی با دل درد

شکم حاد بود و هر مریض مسنی MI !! به هر نحوی از رفتن به اعزام سر باز می زدیم!مگر

می شد ما به تنهایی برای ساعتی مسؤل جان بیماری باشیم!؟!

مریض ها و کم سوادی ما یک سو ...همراهان مریض سوی دیگر ... رفتار و گفتار و نوشتار

ما همه زیر ذره بین بود ...چه شب هایی که با خواب آلودگی سر کردیم و خدا خدا کردیم

تا صبح مریض بد حالی نیاید و با شنیدن کوچک ترین صدای چرخی آماده اعلام کد

میشدیم!

اولین هایی را تجربه کردیم ... اولین کشیک ...اولین پزشک اورژانس ... اولین مورنینگ ...

اولین کد ٩٩ ...اولین شب در پاویون ...اولین تزریق ... اولین سوچور ...اولین کستینگ ...

اولین باری که بخاطر بیماری با پرستاران اورژانس درگیر شدیم ...اولین باری که بیمار

هیستریک دیدیم و ترسیدیم و اینطرف آنطرف دویدیم و آخر کار فهمیدیم رو دست خورده

ایم!چه تجربه های عجیبی کردیم!هرگز آن شب را که انترن قلب بیجاره ای بودم و از شدت

خستگی و فشار کار شبانه در ccu گریستم را از یاد نمی برم و شب هایی که اشک

خوشحالی برای بهبودی مریضانم ریختم را نیز...

همیشه دلم برای مریض ها تپید و از صمیم قلب دوستشان داشتم و می خواستم

برایشان کاری انجام دهم...هر چند کوچک !

از آنچه پاویون انترن های آقا می خواندنش،اطلاعات دقیقی در دسترس نیست.اما بر طبق

اخبار رسیده شور و شعف زیادی در آنجا حکم فرما بوده است و با وجود پاتک های گاه و

بی گاهی که به آن ها زده میشد ،ظاهرا این شادمانی تا همیشه پا بر جاست !

ما که بخیل نیستیم!!

آرام و آرام جا افتادیم و از استرس هایمان کاسته شد...

روز ها و شب ها به سرعت می گذشتند و فاصله بین اولین و آخرین روز هر ماه انگار چند

روزی بیش نبود ...

انترن سال بالایی شدیم ..این لقب را دوست نداشتم.بار مسؤلیتش زیاد بود و علم ما

هنوز اندک...

این بین درگیر پایان نامه هامان نیز شدیم و به قول دوستی به جرم دکتر شدن از خود دفاع

کردیم...ذره ذره آخرین ها نزدیک می شدند ...بوی پایان می آمد ...طعم جدایی ... چه

طعم گسی !

آخرین بخش، آخرین کشیک، آخرین امتحان و آخرین روز انترنی !

شب کشیک آخر را به یاد داری؟؟در سکوت نشسته بودیم و هیچ کس سراغ تخت ها

نمی رفت ... انگار اگر نمی خوابیدیم آن شب تمام نمیشد!  باورش سخت بود ...!

و به اینجا رسیدیم....به اینجا که هستیم... تمام شد !

و امروز هر چند در این محفل جشنی بر پاست اما از دل هایمان اگر بخواهی بدانی غم

غریبی دارد...امروز روز خداحافظی ست! خداحافظی با همه آنهایی که ٢۵٢۴ روز را

کنارشان گذراندیم ... همه آنهایی که برای هم خاطرات تلخ و شیرین ساختیم !

همه آنهایی که تا همیشه گوشه ای از فکر و قلب مان را از آن خود دارند ...

امروز روز خداحافظی ست!

و امروز باید درودی بگوییم به دنیایی نو!

ما پا به عرصه مقدس طبابت گذاشته ایم...

آنجا که هر چه داناتر،مهربان تر ,صبورتر و دلسوز تر باشی...پر بار تری !

آنجایی که ما مسؤلیم...مسؤل برترین نعمت خدا...سلامتی و جان انسان ها ...

پس بیا ...بیا تا دست در دست هم... شانه به شانه هم ... برای آخرین بار همه کنار هم

بایستیم و  قسم یاد کنیم ..

قسمی بر پایه مهر ،پاکی،وجدان ،صداقت و علم روز افزون...

قسمی که ما را ادامه راه بقراط ها و ابوعلی سینا ها میکند ...

چقدر شیرین است و جقدر سنگین !

بیا ،بیا تا سعی کنیم از بهترین ها باشیم!

هم کلاسی تا همیشه دوستت دارم و از همین لحظه دلتنگ توام!

sms شب یلدا-sms شب چله-اس ام اس روز آخر پاییز-اس ام اس شب اول زم

sms شب یلدا-sms شب چله-اس ام اس روز آخر پاییز-اس ام اس شب اول زمستون-اس ام اس طولانی ترین شب سال       http://www.gouk.blogfa.com

ما منتظر صبح شب یلداییم

دستی به دعا تا فرج فرداییم

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت

یلدایتان مبارک

شب یلدا میخوام برات یه انار خیلی درشت کادو بخرم

ولی میترسم نتونی جلوی شیکمتو نیگه داری و همه ( انارو ) یه جا بخوری و دل درد بگیری

چون تیر رها گشتـه ز چلّـه شده ایم

مهمان شمــا در شب چلّـه شده ایم

از برکت ایـن سفــره ی الــوان شما

تا خرخره خورده،چاق و چلّـه شده ایم

بیا ای دل کمی وارونه گردیم

برای هم بیا دیوونه گردیم

شب یلدا شده نزدیک ای دوست

برای هم بیا هندونه گردیم

شب یلدا مبارک

 

چون تیر رها گشتـه ز چلّـه شده ایم!

مهمان شمــا در شب چلّـه شده ایم!

از برکت ایـن سفــره ی الــوان شما

تا خرخره خورده،چاق و چلّـه شده ایم!

خردسال که بودم ، مدام مریض میشدم ، تب و گلو درد . به همراه مادر روانه پزشک می

شدیم ،چاق بود و پیر ، کچل و عینکی. و او مثل همیشه در نسخه چنین مینوشت‌:۶،٣،٣

و من با بغض از او جدا میشدم......

۶ یا ٧ سال بیشتر نداشتم که بزرگترین تصمیم زندگیم را گرفتم!! تصمیم گرفتم آمپول زن

بشم!نمی دانم از سر مهربانی بود تا برای دیگران بدون درد تزریق کنم ، یا از

سر بد جنسی ، و میخواستم دیگران را هم در دردم شریک کنم؟!

نمی دانم اما سال های اول دبستان با این هدف بزرگ سپری شد...

چند سالی گذشت... عاقل تر شدم ... معیار های زندگیم را شکل دادم... ساخته

شدم...و درون خود چیزی یافتم...یافتم که می خواهم تسکین بخش درد مردم باشم ...در

لحظه نیاز یاری شان دهم ...برای همه گان سودمند باشم ...به بشریت خدمتی کنم...به

جسم شان،به روحشان...و درونم فریادی شنیدم که میگفت می خواهم پزشک باشم!

فهمیدم که این راه تلاش زیاد می خواهد و بس طولانیست.اما من تصمیم خود را گرفته

بودم.من می خواستم پزشک باشم!

درس خواندم و خواندم...روزی سر بلند کردم و دیدم زیر سر دری ایستاده ام ،دانشگاه آزاد

اسلامی،واحد پزشکی تهران .آری اولین قدم را برداشته بودم...!

همه به همراه والدینشان به این سو و آن سوی حیاط می رفتند و مشغول کاغذ بازی ها

بودند...بعضی در صف طولانی پرداخت پول،این پا و آن پا میکردند...بعضی خوشحال از

موفقیتی که به دست آورده بودند...بعضی ناراحت از اینکه دانشگاه آزادی شده بودند...

آن روز همه چیز تازگی داشت و ما نمی دانستیم چه داستان های نانوشته ای پیش

رویمان است...

دانشجو شدیم..هر چند در چشم اقوام از همان روز اول دکتر شدیم!اسممان را

دانشجویان دوره علوم پایه گذاشتند .کلاس ها شروع شد...حجم زیاد درس ها سرازیر

شد...آناتومی ، بافت شناسی ،فیزیولوژی ، پاتولوژی و غیره...

کلمات عجیب و غریب بود که هر روز بر سرمان سوار می شدند :

سوپریور؟؟ آنتریور؟؟قدامی کدامشان بود؟؟ کارپی رادیالیس چی؟؟اندوتلیال کدام لایه

بود؟؟نماتود ها چه شکلی بودند؟؟این خانواده هرپس ویریده دیگر چه صیغه ایست؟؟

و ما غرق بین هزاران هزار صفحه بودیم...

هر روز چندین کتاب می خریدیم و تا پایان ترم فقط چند صفحه اش را می خواندیم!

هر روز استادان ما را تشویق به کتاب خواندن میکردند و ما باز به دنبال جزوه ها بودیم!

کپی دانشگاه و آقای شکرابی را سرفراز کردیم!

درس هایی را افتادیم..فکر کردیم دنیا به پایان رسیده ، ولی واحد ها را دوباره گذراندیم...

از دکتر شکور ترسیدیم و سر کلاس درسش مرتب و منظم نشستیم و کلمه ای حرف

نزدیم و حتی جرات نکردیم به ساعت مان نگاهی کنیم !هر چند پیش خودمان باشد چند

باری به جای کلاسش به دل کوه ها زدیم !

شیفته دکتر ملک نیا و تدریسش شدیم.کلاسش با وجود همه سختی درسش،شیرین

ترین ساعت ها بود...آناتومی را با بوی فرمالین و استرس امتحان های عملی اش

گذراندیم و انگل و قارچ و حشره را نیز ...و چقدر به این موجودات کوچک که برایمان درد سر

آفردیده بودند بد و بیراه گفتیم!!